۶ نکته برای داشتن یک رابطه سالم

عشق واقعی شما را برای آنچه هستید می خواهد پس نگران نباشید. با ایمان قدم بردارید و خود واقعیتان را نشان دهید.


دستورالعمل ها
1- همیشه با خودتان صادق باشید.
شما به صورت بی نظیر و ویژه ای توسط یک خالق دوست داشتنی خلق شده اید. اگر فکر می کنید که باید کس دیگری غیر از خودتان باشید برای اینکه نیاز های طرف مقابلتان را پر کنید باد بگویم که بسیار در اشتباهید. عاشق واقعی شما را برای آنچه که واقعا هستید و آن چیزی که به رابطه می آورید و برعکس دوست دارد
 
 
2- ارتباط عمیق با یکدیگر برقرار کنید.
رابطه سالم عمیق تر از احساسات سطحی است. با وجود اینکه ممکن است شما دو نفر وقتی در کنار هم هستید خیلی خیلی به هم بیایید چه در کنسرت و یا در دورهمی های خانوادگی یا حتی در کلیسا یا سینما آیا وقتی تنها هستید حرفی برای گفتن به هم دارید؟ آیا اتفاقاتی که در مکالمه شما اتفاق می افتد معنی دار و عمیق است یا اینکه سطحی و بی مصرف هستند؟ آیا شما آرزو های شخصی تان را به هم توضیح می دهید، رویاها و آرمان های خود را با هم درمیان می گذارید و یا اینکه فقط در مورد هوا و غذا با هم حرف می زنید؟ آیا شما روی هم حساب می کنید؟ یا گوشهای شنونده یکدیگر هستید؟ به هم نصیحت های خوب می کنید یا اینکه بی توجهید؟ مکالمه های خوب، صادقانه و عمیق می تواند شما را به طور واقعی به هم متطل می کند. وقتی شک دارید در مورد آن صحبت کنید. همیشه مسیر صحبت های باز را برای خودتان باز بگذارید.
 
 
3- ارزش ها و علایق مشترکتان را با هم شریک شوید.
دلیلی ندارد که علایق مثل هم داشته باشید. در حقیقت داشتن علایق بر عکس به شما کمک می کند تا آنها را با هم شریک شوید. البته مطمئن شوید که حداقل چندین علاقه مشترک با هم داشته باشید برای اینکه مجبور نباشید سر اینکه چه کار کنید یا کجا بروید با هم بجنگید. شما باید با هم اشتراکاتی در مورد مسائل سیاسی، ورزشی، سینمایی، خرید کردن یا موسیقی و .... با هم داشته باشید. در نظر داشته باشید که سازگاری به معنی این نیست که یکدیگر را از علایق شخصی محروم کنید بلکه به این معنی است که در علایق یکدیگر سهیم شوید.
 
 
4- در مورد باورهای معنویتان با هم صحبت کنید.
اگر شما در باورهایتان با هم، هم عقیده نیستید. اینکه هر کدام به چه خدایی علاقه دارید در آینه در رابطه تان به تدریج شکاف ایجاد می کند. سعی نکنید که باور واقعیتان را پنهان کنید و امیدوار باشید که یک روزی بالاخره با آن کناری می آیید. سعی کنید خیلی واضح و راحت در مورد آن صحبت کنبد. یک ضرب المثل قدیمی است که می گوید : زوجی که با هم دعا می کنند، در کنار هم می مانند.
 
 
5- از افراد منفی دوری کنید.
خیلی مهم است که نکته ای را اینجا متذکر شوم که با وجود اینکه رفتار دوستان و خانواده در ساختن یک رابطه سالم بسیار موثر است، بعضی متاسفانه می توانند دقیقا برعکس باشند. اگر شما شاهد رابطه های نا سالم یا جر و بحث های دوستانتان هستید که به دلیل عدم امنیت آنهاست نگذارید که روی رابطه شما اثر بگذارد. هر دو چه شما و چه زوجتان باید با هم هماهنگ باشید و سعی کنید که افراد منفی را از زندگی عشقیتان بیرون کنید تا اجازه دهید که عشق شما در یک رابطه سالم و هماهنگ رشد کند.
 
 
6- یاد بگیرید با هم بخندید.
این یک مورد اگر لذتی در میان نباشد نیازی به توضیح ندارد و امید چندانی نیست. خنده عشق را زنده نگه می دارد. چیزی پیدا کنید که باعث شود هر دوی شما از ته دل بخندید. رفتار قشنگ و انسان دوستانه و گرایش های دوست داشتنی یک حس کششی مثل آهنربا ایجاد می کند که باعث می شود که همه احساس کنند که به حضور شما دو نفر نیاز دارند. چگونه آن فرد خاص می تواند در مقابل آن خنده شیرین و چشمان براق شما مقاومت کند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1642
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17

به گفته ی روانشناسان همه ما به نحوی تحت تاثیر رنگها هستیم و به عبارت دیگر ( خود ) واقعی مان را با این رنگها نشان می دهیم. برای اسم هر فرد رنگ مخصوصی وجود دارد. که میتواند بر زندگی او تاثیر بگذارد.جالب است نه؟! اینکه شما بدانید برای اسمتان رنگ مخصوصی وجود دارد و میتوانید راز شخصیتی خود را از لا به لای آن دریابید! باید بسیار جالب و هیجان انگیز باشد

به موارد زیر به ترتیب ذکر شده کاملا توجه کنید:

رنگهای هماهنگ با ارقام و حروف عبارتند از :

قرمز: 1 ش ج س الف
نارنجی: 2 ت ث ک ب
زرد: 3 ی ل ص ض
سبز: 4 و م د ژ
آبی: 5 چ ن ط ظ
نیلی: 6 ح خ ف -
بنفش: 7 ع پ غ -
صورتی: 8 ز ق ه -
طلایی: 9 ر ذ گ -

برای اینکه با چگونگی موضوع آشنا شوید یک مثال میآوریم بدین شکل که اسم و فامیل خودرا روی برگه کاغذی مینویسید و بر اساس حروف و اعداد ذکر شده برای هر کدام،به رنگ مربوطه دست پیدا میکنید.
مثال : لیلا جلالی
ل3 ی3 ل3 الف1 ج1 ل3 الف1 ل3 ی3
سپس اعداد را با هم جمع میکنیم:
21=3+3+1+3+1+ 1+3+3+3
باز هم دو عدد را با هم جمع میکنیم:
3=1+2 عدد 3 مربوط به رنگ زرد است.
حال میتوانید مشخصات خود را بخوانید.

صورتی
دارای قدرت جسمی بالایی هستید بخاطر اراده ی بالایی که دارید میتوانید رویاهایتان را به راحتی به واقعیت تبدیل کنید. با مسئولیت ها به راحتی کنار میآیید و میتوانید دیگران را در حل مشکلاتشان راهنمایی کنید.از نظر عاطفی فردی قوی و عمیق هستید.صمیمیت بیش از اندازه با دیگران سخت است.

قرمز
بسیار جاه طلب بوده و گاهی برای رسیدن به اهداف خود ممکن است از دیگران هم مایه بگذارید. قرمز رنگ حیات و جسارت است.همیشه تلاش دارید که آشکارا به فعالیت بپردازید و مورد توجه قرار بگیرید.بسیار خونگرم هستید و بسادگی تحریک میشوید. ممکن است در اوج شادی نیز ناگهان و با کوچکترین بهانه ای اخمهایتان در هم رفته و به لاک خود فرو بروید.باید سعی کنید که از انرژی فوق العاده تان در جهت مثبت استفاده کنید.

زرد
بسیار تیز هوش هستید.شخصیتی بسیار خوش بین و فعال دارید. هرگز در ابراز آنچه میخواهید بر زبان بیاورید کم نمی آورید.بخاطر زنده دلی ابتکار و مستعد بودنتان در بر قراری ارتباطی خوب با دیگران همیشه دور و برتان پر از دوستان مختلف خواهد بود.با وجودی که روحیه ی بسیار شادی دارید هرگز احساس رضایت نخواهید کرد مگر اینکه شادیهایتان را با دیگران تقسیم کنید.تنها ایرادی که ممکن است داشته باشید قدرت تخیل و تجسم بیش از اندازه تان است که گاهی شمارا در خود غرق می کند!اگر نتوانید انرژی و توانتان را در مسیر درستی هدایت کنید در آخرخواهید دید بیشتر کارهایی که با هدفی مشخص شروع کرده اید ناتمام مانده اند.

طلایی
در هر چیزی فقط حد بالای آن می تواند رضایت خاطر شمارا بر آورده کند. از طرف دیگر رفتار و کلامتان چنان جذابیتی دارد که به ندرت ممکن است کسی با شما آشنا شود ولی شیفته تان نشود. دانش و آگاهی شما نسبت به زندگی غیر قابل توصیف است. به هر چیزی با خوش بینی زیاد نگاه می کنید. می توانید معلم خوبی باشید و تمام تجربیاتتان را به دیگران نیز انتقال دهید.شرایط منفی را می توانید به بهترین موقعیت ها تبدیل کنید.

نیلی
زندگی شما بیشتر به زندگی عارفان شباهت دارد. با عشق و علاقه ای که به پاکی و زیبایی های دنیا دارید میتوانید توان و شادی فوق العاده ای به افراد افسرده ببخشید .علاوه بر روحیه و شخصیت نوع دوست و انسان پروری که دارید ازیک حس ششم بسیار قوی برخوردارید که از این طریق نیز میتوانید براحتی از مشکلات مردم با خبر شوید.

سبز
برای شما خیلی مهم است که برنامه روزانه داشته باشید.نظم و انضباط برایتان اهمیت زیادی دارد.بندرت ممکن است زنگیتان آشفته و بی هدف باشد. دیگران اغلب برای گرفتن راهنماییهای جدی نزد شما میآیند.برای حل مشکلات دیگران بشدت حرص میخورید.تکامل شخصیتی برایتان بسیار حائض اهمیت است و برای وسعت بخشیدن به دانش خود هرگز از آموختن دست بر نمیدارید. ترجیح میدهید بجای از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن روی هدف ثابتی به فعالیت بپردازید.

بنفش
عاشق کند و کاو و جستجو در عمق هر پدیده هستید و شاید هم به همین دلیل عشق به علوم ماوراء الطبیعه در شما به حد کافی رشد کرده است.این باعث شده به رشته هایی چون فلسفه روی آورید هیچ اتفاقی را به راحتی قبول نمیکنید. مگر آنکه خودتان آنرا شخصا تجربه کرده باشید .برای حل مشکلات نیز راه حل را در درون خود می جویید. عاشق تنهایی هستید و هماهنگ شدن با دیگران کمی برایتان مشکل است.

آبی
به احتمال قوی دیگران شما را شخصی بدون تعارف و غیر تشریفاتی میدانند و شاید هم به همین دلیل برایشان جالب توجه هستید.آزادی برایتان ارزش زیادی دارد و هرگز نمیتوانید در محیطی کار کنید که به شما تحکم شود و یا زیر نظر قرار دارید. اگر این همه دنبال تنوع هستید به این دلیل است که اعتقاد زیادی به حقیقت دارید وبرای همین زندگی با تمام مشکلات و سختی هایش برای شما ارزشی فوق العاده دارد.

نارنجی
شوخ طبعی و بذله گویی بخصوصی را که به ارث برده اید باعث شده محبوب دیگران باشید.دیگران از بودن با شما لذت برده و انرژی مثبت میگیرند.سعی میکنید همیشه لیوان را از نیمه پر آن ببینید و با بذله گویی خاص خود محیط را برای انجام کاری مثبت فراهم سازید. آماده کمک به دیگران هستید . رنگین کمان زندگی تان را دوست دارید
تا زندگی را برای دیگران نیز زیباتر نمایید 
 



:: بازدید از این مطلب : 1886
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
نوشته شده توسط : nahal

http://www.gpt.ir/pages/index.php?refid=nahal1354

امروز می خواهیم به معرفی سایتی ایرانی که در زمینه PTC  فعالیت دارد بپردازیم این سایت یک سایت ایرانی اما به زبان انگلیسی است و کاملا هم منطقی است چون به صورت جهانی کار می کنه و فقط مختص ایران نیست با توجه به مزیت هایی که این سایت داشت صلاح دیدم که این سایت رو حضور دوستان علاقمند به کسب درآمد اینترنتی خصوصا علاقمندان به کار با سایت های PTC (Paid To Click) یا همون پرداخت به ازای کلیک معرفی کنم از جمله خصوصیات این سایت می توان به ویژگی های زیر اشاره کرد :
1-    پرداخت به بانک معتبر پرفکت مانی که با ایران مشکلی نداره
2- پرداخت به ایرانیان عزیز با توجه به دامنه .irو ایرانی بودنش
3- روش های متنوع کار از جمله PTC ،PTR، PTS ، Surfing و ...
4- پرداخت 1 سنت به ازای هر کلیک که پرداخت خوبیه(در حالت کلی 10 برابر سایت های مشابه همچون سایت دانکی میل و ... )
5- مینیموم پرداخت پایین 2 دولار
6- قابلیت عضو گیری چند سطحی که از سطح اولش 10% بهره می برید که واقعا عالیه
و از همه مهمتر اینکه بالاخره ما پرچم ایران رو تو یکی از این سایت های پی تی سی دیدیم که کلی باعث خوشحالی شد، بعد از کلی ضد حال از اکثر سایت های PTC  از جمله دانکی میل و... امید وارم این سایت  عملکرد خوبه خودش رو نسبت به ما ایرانی ها حفظ کنه .
برای ثبت نام و کسب درآمد از این سایت بر روی بنر های مربوط به این سایت  کلیک فرمایید . موفق باشین!


:: بازدید از این مطلب : 1955
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

باور نکن تنهایی ات را من در تو پنهانم تو در من از من به من نزدیک تر تو از تو به تو نزدیک تر من باور نکن تنهایی ات را تا یک دل و یک درد داری تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را هر جای این دنیا که باشی من با تو ام تنهای تنها هر جای این دنیا که باشی من با تو ام تنهای تنها من با توام هرجا که هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر یک لحظه یک روز باهم در این عالم نباشیم این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه دل باور نکن تنهایی ات را من با توام منزل به منزل من

دستها بالا بود. هر کسی سهم خودش را طلبید.سهم هر کس که رسید، داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید، سهم من یخ زده بود! سهم من چیست مگریک پاسخ پاسخ یک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگیها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند



:: بازدید از این مطلب : 1648
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 
 
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فکر کن
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب کن
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیک دروغگو منشین
چالاک باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد



:: بازدید از این مطلب : 1748
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 
 
 
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
شعر زیبای حمید مصدق


 

تو به من خندیدی و نمی دانستی


 

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم


 

باغبان از پی من تند دوید


 

سیب را دست تو دید


 

غضب آلود به من کرد نگاه


 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک


 

و تو رفتی و هنوز،


 

سالهاست که در گوش من آرام آرام


 

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم


 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم


 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


 


 


 


 


 

جواب زیبای فروغ فرخ زاد
من به تو خندیدم


 

چون که می دانستم


 

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی


 

پدرم از پی تو تند دوید


 

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه


 

پدر پیر من است


 

من به تو خندیدم


 

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم


 

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و


 

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک


 

دل من گفت: برو


 

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...


 

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام


 

حیرت و بغض تو تکرار کنان


 

می دهد آزارم


 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم


 

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


:: بازدید از این مطلب : 1535
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

12360914169.jpg



:: بازدید از این مطلب : 2568
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 2292
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 2393
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

http://suzheh.bloghaa.com/files/2009/08/download.jpg



:: بازدید از این مطلب : 2287
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 1706
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 1585
|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 1713
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



:: بازدید از این مطلب : 2131
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

60588a6639877c8e157eb454e6a9ec55497bcf29.gifa

 



:: بازدید از این مطلب : 1666
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

 

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

 

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

 

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

 

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم



:: بازدید از این مطلب : 1613
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


1- انتخاب رنگ اشتباه
 پوشیدن لباسی با رنگ متناسب با پوست و رنگ موی شما باعث میشه سالم و سرجال و زیبا با حداقل چین و چروک به نظر بیاین...
2-آرایش زیاد
 متاسفانه اشتباه بزرگ دیگه که تو ایران هم خیلی رایجه استفاده افراط آمیز از لوازم آرایش هست..من که فکر میکنم یه دختر جوان نباید طراوت صورنش رو زیر قشری از میک آپ مدفون کنه..
آرایش زیادی باعث میشه خطوط صورت بیشتر نمایان بشه و چهره خسته نشون داده بشه..آرایش رنگ روشن و سبک واسه روز و یه کمی تیره تر واسه شب ایده آل هست...حتی بهترین سوپر مدل ها هم تو روز اندازه ایرانیها آرایش  نمی کنن..آرایش زیاد شما رو زیباتر از اون چیزی که هستین نشون نخواهد داد ...
 3- پوشیدن لباس های تنگ
 پوشیدن لباسهای خیلی تنگ  باعث میشه شما چاق‌تر نشون داده بشین نه لاغرتر ... اینو فراموش نکنین .
4- لاک ناخن پریده..
 راستی شما اگه  از لاک استفاده میکنین واسه اینه که ناخن هاتون زیباتر بشه ... لاک ناخن نا مرتب فقط توجه بقیه رو به شلخته بودن شخص جلب میکنه.
5- یه مدل موی قدیمی و یا موهای نامرتب
 اولین چیزی که توجه همه رو در وهله اول ملاقات جلب میکنه مدل موی شماست..که جایگاه شما (از لحاظ تحصیلات، شخصیت و....)نشون میده. من نمیگم که این قضاوت درسته ولی خوب این هست و کتمانش هم نمیشه کرد. پس سعی کنین مراقب مدل ،رنگ و...موهاتون باشین.
6- کفش نامرنب  و کثیف
 اگه میخواین ظاهرتون مرتب باشه از کفشاتون مراقبت کنین و مرتبا اون ها رو واکس بزنین .
7- ریشه موها
اگه موهاتون رو رنگ میکنین..هیچ چیزی زشتر واسه موهای شما از یه موی دو رنگ...با ریشه های در اومده سفید ..و...نیست..
8- لباس زیر مخصوص بالاتنه
 وقتی یه تاپ میپوشین مواظب باشین که بندهای لباس زیرتون پیدا نباشه...
9- جورابی که به لباستون نمیاد
 همیشه جورابتون رو با رنگ کفش...دامن  و یا شلوارتون هماهنگ انتخاب کنین
10- و بالاخره این که بدونین تو هر محیطی چه جوری باید لباس  پوشید
 تو محیط های کاری هیچ زمان نباید لباسی پوشید که خیلی جلب توجه بکنه؛ مگر این که لازمه کارتون باشه (مثل فروشندگان لباس و....)همچنین دامن یا مانتو خیلی کوتاه 5 سانت بالای زانو، تاپ، شلوارهای خیلی تنگ، گردنبند و گوشواره های خیلی شلوغ(جینگول..مینگول)جواهر و طلای زیاد، شلوار و دامن و مانتوی چرم ویا هرچیزی که براق باشه
این هم مخصوص ایران: ...هیچ وقت تو محیط های اسپرت ..مثل کنار دریا..کلوپ های ورزشی...پارک ها با کفشی با بیشتر از 3 سانت پاشنه و آرایش خیلی زیاد وارد نشین...لازمه یه محیط اسپرت...پوشیدن لباس راحت تر از زمان دیگر هست..اینو میگم چون عده ای واسه قدم زدن تو ساحل یا پارک از کفش پاشنه بلند استفاده میکنن..این به همون اندازه غیر عادی هست که اگه ببینین یه آقایی با کت و شلوار و کراوات کنار ساحل قدم بزنه.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1645
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


یك هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشكلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.

پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاكومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه)
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی كروكدیل شكار كنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم كه اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی كه از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.

دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه كشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می كنی با دیدن یه دختر متوجه میشی كه باید ازدواج كنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خوت كه اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می كنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟
بعد عروس خانم با كوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینكه نشون بدی خیلی هول شدید تمام كوزه رو روی سرتون خالی می كنید.

ده سال قبل:
شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید كه باید ازدواج كنید و از مادرتان می خواهید كه دختری را برایتان انتخاب كند.در اینجا اصلا نیازی نیست كه شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه كافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون كماكان پا بر جاست.

هم اكنون:
به دلیل پیشرفت تكنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام اس ان" یا "آی سی كیو"هم می توانید استفاده كنید ولی انها آیكنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یك روم شلوغ رفته هر اسمی كه به نظرتان زیباست "اد" می كنید و با استفاده از آیكنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده كه نسخه جدید دارای امكانات ازدواج و زندگی مشترك نیز باشد!



:: بازدید از این مطلب : 1567
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


در گزارش سازمان ملل آمده است: هندی‌ها بیش‌تر از دست‌شویی‌ به تلفن همراه دسترسی دارند.
در حال حاضر تعداد مشترکین تلفن همراه در کشور هند به 563 میلیون و 730 هزار نفر رسیده است که تقریبا نیمی‌از جمعیت 1.2 میلیاردی این کشور را شامل می‌شود.
اما در تحقیقاتی توسط دانشگاه سازمان ملل انجام شده است مشخص شد فقط 366 میلیون یا یک سوم جمعیت این کشور در سال 2008 به سیستم فاضلاب شهری و سرویس‌های بهداشتی سالم دسترسی داشته اند.

ظفر آدیل مدیر دانشگاه سازمان ملل در این باره گفت : واقعا باعث تاسف است که کشوری که نیمی‌از جمعیتش تلفن همراه دارند نمی‌تواند نیازهای اولیه برای دسترسی به سرویس بهداشتی خود را فراهم کند.
آقای آدیل که مدیر موسسه آب ، سلامت و محیط زیست دانشگاه سازمان ملل در شهر همیلتون است در این باره گفت: دسترسی به سرویس‌های بهداشتی و سیستم آب و فاضلاب می‌تواند جان بسیاری از افراد خصوصا جوان‌ها را نجات داده و به کشور هند و دیگر کشورهای مشابه کمک کند تا حدی فاصله خود را از فقر گریبان گیرشان زیاد کنند.
عدم دسترسی به این امکانات یکی از مهم‌ترین دلایل ابتلا به بیماری‌های مربوط به آب است که در طول سه سال گذشته بیش از 4.5 میلیون کودک زیر پنج سال را در سراسر جهان به کام مرگ کشانده است.

در این گزارش آمده است که ساخت یک دستشویی به همراه مواد اولیه و نیروی کار نزدیک به 300 دلار هزینه دربر دارد.
آدیل در این باره گفت : به ازای هر دلاری که صرف بهبود خدمات و سرویس‌های بهداشتی می‌شود 34 دلار برگشت داده می‌شود که دلیل آن نیز کاهش هزینه‌های مرتبط با فقر ، هزینه‌هیا مربوط به سلامت و بهبود تولید است.
او بهبود دسترسی به خدمات بهداشتی را یک فرصت اقتصادی و بشردوستانه در بسیاری از کشورهای جهان دانست
.



:: بازدید از این مطلب : 1480
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

اطلاعات زیر،‌حاصل یك تحقیق بر روی یك گروه میلیونی از دختران ایرانی است كه در آن رابطه‌ی بین سن و معیار ازدواج مورد بررسی قرار گرفته است. 

1۸ الی ۲۰ سالگی: حداقل لیسانس داشته باشد،قدبلند،‌خوش بر و رو،‌ خوش تیپ،‌ خوشمزه!،‌ پولدار،‌دارای ماشین (حداقل 206)،‌ترجیحا خارج رفته. 

۲۱ الی ۲۴ سالگی: حداقل فوق دیپلم داشته باشد،‌قد متوسط هم اشكال ندارد، قیافه چندان مهم نیست، تیپ معقولانه، بداخلاق نباشد،‌دارای ماشین (حداقل پراید)، خارج رفته ‌نرفته فرقی ندارد. 

۲۵ الی ۲۹ سالگی: مدرك تحصیلی چندان مهم نیست،‌كار داشته باشد كافیست، قدش خیلی كوتاه نباشد ترجیحا، مهم سیرت است نه صورت!، آدم نباید ظاهربین باشد،‌ دست بزن نداشته باشد همین، ماشین نداشت اشكال ندارد ولی قول بدهد بعدا بخرد. 

۳۰ الی ۳۵ سالگی: مدرك اصلا مهم نیست فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد كفایت می‌كند، كار داشته باشد، قدش اصلا اهمیت ندارد،‌مهم فهم و شعور است. 

۳۶ الی ۴۰ سالگی: كار داشته باشد كافیست،‌فهم و شعور هم ترجیحا داشته باشد.

۴۱ الی ۵۰ سالگی: مذكر باشد كفایت می‌كند!۵۰ الی آخر: در حال حاضر مشترك مورد نظر در دسترس نمی‌باشد/ نو ریسپانس تو پیجینگ! 

در پایان به پسران محترم و عزیز توصیه می‌شود:
توصیه : با توجه به بالا رفتن سن ازدواج دختران كه میانگین آن نزدیك به سی سال است ، زیاد خودشان را برای ادامه‌ی تحصیل، مشكل سربازی،خرید منزل،‌ماشین،‌موبایل و غیره اذیت نكنند؛ چرا كه هم عجله كار شیطان است و هم طبق آمار فوق،‌طرف همینجوری از شما راضی است و نیازی به زحمت اضافه نمی‌باشد



:: بازدید از این مطلب : 1380
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

1- بزر گ بينديشيد ولي با يک کار کوچک آغاز کنيد.

۲- قبل از آغاز يک کسب و کار بايد مطمئن شويد که مفهومي که در ذهن داريد قابل اجراست. بهتر است ابتدا يک نمونه کار انجام دهيد و نتيجه را ارزيابي کنيد. بينديشيد که چگونه ميتوانيد تئوري خود را در يک مقياس کوچک بيازمائيد، قبل از اينکه متعهد کاري بزرگ از قبيل قرارداد رهن و يا خريد مکان شويد.

۳- اگر حتي بتوانيد حداقل يک مشتري پيدا کنيد و به شما ثابت شد که طرح مورد نظرتان قابل اجراست اين شانس را داريد که اين موفقيت ،دفعات ديگري نيز برايتان تکرار گردد.

۴- با بودجه محدود کار کنيد. اگر تجهيزات قديمي‌تان قابل استفاده هستند، تجهيزات جديد تهيه نکنيد. معامله پاياپاي بهترين روش تهيه تجهيزات مورد نظرتان است.

۵- بدون داشتن يک طرح کسب و کار جامع که حاوي کليه جزئيات باشد به آغاز يک کسب و کار جديد مبادرت نورزيد.

۶- يک حسابدار مي‌تواند به شما در مسائلي نظير گردش نقدينگي، نقطه سربه سر و صورت سود و زيان کمک کند.

۷- بانکها به مراتب ارزان‌تر از شرکا هستند و مشکل کمتری نيز در مواجهه با آنها داريد. داشتن يک شريک مانند ازدواج بدون وجود عشق است. زندگي شما در اينصورت از آن خودتان نخواهد بود. البته به ياد داشته باشيد که آغاز يک کسب و کار با يک شريک بي‌نهايت بهتر از عدم آغاز يک کسب و کار است.

۸- وقتي يک شريک داريد بايد به نظرات اونيز توجه کنيد. در شراکت بدون رسيدن به توافق لازم هر تلاشي به بن بست خواهيد رسيد.

۹- مسئله ديگر، مدير عامل بودن و داشتن رای اکثريت است. اين دليل ديگری است که آگاه باشيد هيچ‌گاه بيش از ۴۹ درصد از سهام شرکت خود را واگذار نکنيد، البته اگر تمايل داريد که کنترل اوضاع به دست خودتان باشد!!

۱۰- آيا برای کسب و کار شما بازار وجود دارد؟ وسعت اين بازار چقدر است؟

تحقيقات بازار بسيار مهم و اساسي است. بهتر است به جای ايجاد بازار جديد، بازارهای موجود را پيدا کنيد.

۱۱- اگر در اين بازار رقيبي نداريد و يا رقابت محدودی وجود دارد، هشيار باشيد. ممکن است به واقع بازاری وجود نداشته باشد! به عبارت ديگر ممکن است روی يک محصول خاص دست گذاشته باشيد که تا کنون شناخته نشده است.

۱۲- قبل از آغاز يک کسب و کار، با يک مشاور، وکيل، واسطه بيمه و يا مدير بانک مشورت نمائيد. مشاوره بانک مجاني است. مشاوره اوليه با مشاوران حرفه‌ای نيز مجاني است. اما قبل از هر اقدامي پرسش نمائيد.

13- عموما بهترین کسب و کاری که می توانید انتخابی گوید: شما میتوانید در هر زمینه کسب و کار و یا صنعت جدید از طریق خواندن کتاب متخصصین آن فن، حتی برای یک ساعت در روز نیز می توانید عملا تجربه کسب نمایید. حتی بیشتر از آن نیز میتوانید مطالعه کنید زیرا هرچه بیشتر مطالعه کنید، مغز اطلاعات جدید را بهتر از اطلاعات جزیی و آسان درک می کند. تکرار با فاصله ،یک روش موثر در یادگیری موثر و اثبات شده است.

14- حتی اگر فکر میکنید که برای آغاز کسب و کاری که در ذهن دارید به تجربه عملی نیاز دارید میتوانید مدتی را برای یکی از رقبای خود کار کنید. حتی میتوانید نیمه وقت کار کنید. هرچه برایتان مفید است یاد بگیرید و در عین حال مزد نیز دریافت کنید. البته بهتر است قبل از امضای قرارداد مربوط به انجام فعالیتهای محرمانه از آنجا بروید زیرا ممکن است علیه شما شکایت کنند!

15- به همان سرعتی که دارایی شما افزایش می یابد، باید هدفتان این باشد که خود نیز توسعه پیدا کنید و از یک صاحب کسب و کار/ مجری  به یک صاحب کسب و کار/ مدیر تبدیل شوید.

16- هیچ وقت نباید کسب و کاری را با این هدف که کلیه امور را خود رتق و فتق کنید آغاز نمایید. این کار درست مانند این است که کار خود را با پول بخرید.

17- اگر بخواهيد هر کاری را خودتان انجام دهید عملی نیست. باید یاد بگیرید که تفویض اختیار کنید. باید افراد با انگیزه ای را بکار بگیرید که حتی از شما باهوشتر و زیرک تر باشند. به آنها استانداردهای بالای خود را بیاموزید و در حالیکه آنها اغلب کارها را انجام می دهند بر آنها نظارت داشته باشید.

18- انتخاب یک نام تجاری مناسب، برای موفقیت شما بسیار حایز اهمیت است. بعد از سالها تجربه در تبلیغات و بازاریابی، پیشنهاداتی که در این مورد به شما ارایه می کنم به شرح زیر میباشد:

19- نام شما نباید مشابه نام رقبایتان و یا نزدیک به آن باشد زیرا اولا مشتریان سردرگم میشوند و به آسانی شما را پیدا نمیکنند و ثانیا ممکن است مورد شکایت شرکتهای رقیب واقع شوید.

20-هرچقدر اسم شرکت کوتاهتر باشد، به یاد ماندنی تر خواهد بود.

21- اسم باید به آسانی هجی شود و به وضوح قابل تلفظ باشد.

22- اسم شما باید تبلیغی باشد برای آنچه می خواهید انجام دهید. کسب و کارهایی که نام صاحبان خود را دارند تنها در صورتی موفقند که این اسم برای دیگران آشنا باشد و یا مترادف یک محصول و یا خدمت شناخته شده باشد.

23- نباید نام شما به نام شرکت ثبت شده دیگری تجاوز کند.

24- نام شما باید متمایز و در ارتباط با تصویری باشد که مایلید از کسب و کار خود ارایه دهید. برای نمونه اگر شما خدمات نظافت منازل را انجام میدهید انتخاب نام سویس منازل APHRODITE(به معنای عشق وزیبایی) کاملا نامناسب است و در عوض نام خدمات منازل Spicand Span( به معنای نو و تروتمیز) بسیار مناسب خواهد بود.

25- با توجه به ثبت اسم شرکت شما در کتاب زرد اگر اسم شما با اولین حروف الفبا آغاز شود در صدر لیست شرکتها قرار خواهید گرفت.

26- شاید شما دوست داشته باشید نام شهر و یا شهرستان خود را بخشی از نام شرکت خود قرار دهید.

27- دلیل دیگری که نام کوچک خود را در نام کسب و کارتان مورد استفاده قرار ندهید، این است که در اذهان مشتریانتان تبعیض ایجاد می کنید و آنها به دنبال شما می گردند و در حالیکه سایر همکارانتان بیکار نشسته­اند کار فراوان روی سر شما ریخته میشود.

28- همچنین زمانی که تمایل به فروش و یا واگذاری کسب و کار خود دارید در صورتی که نام کسب و کارتان، اسم کوچک شما باشد، به قیمتی پایین تر از زمانی که یک نام تجاری مناسب داشته باشد به فروش میرسد.

29- تعیین نام مناسب به این روش انجام می شود:
یک جلسه هم اندیشی با روش طوفان مغزی (brain storming) تشکیل دهید. نام های مناسبی را که به ذهنتان می­آید بنویسید، حتی اگر مسخره به نظر آیند. در این مرحله کمیت بیش از کیفیت اهمیت دارد. این رویه باید منجر به تولید حداقل 100 اسم گردد.

30- در این مرحله به تسویه فهرست اسامی و حذف نام های نا مناسب بپردازید تا به 6 الی 7 نام برسید. به ارتباطات فکری مردم نیز بیندیشید و اینکه اغلب آنها کدام اسم را ترجیح میدهند. این لیست را به دوستان و انجمن­های حرفه­ای که به قضاوت آنها اطمینان دارید نشان دهید و نظر آنها را بخواهید. همچنین دلیل آنها را از انتخاب این اسم بپرسید. در نهایت، خودتان تصمیم بگیرید زیرا شما رییس هستید و تصمیم نهایی با شماست چون کسب و کار متعلق به شماست.

31- سپس به کتاب راهنمای آنلاین و آفلاین مراجعه کنید تا ببینید که آیا اسم منتخب شما وجود دارد یا خیر.

32-همچنین در اینترنت شناسه های  ".com" را جستجو کنید تا بدانید که آیا نام مورد نظر شما در اینترنت وجود دارد؟ به یاد داشته باشید که ".com" به ".net" ارجحیت دارد.

33- قبل از هزینه کردن هر مبلغی برای تبلیغات، توضیح مختصری در مورد کسب و کار جدیدتان بنویسید و برای رسانه­های معتبر بفرستید.

34- نهایتا هر کارآفرین باید به یاد داشته باشد که اغلب کالاها و خدمات به خودی خود به فروش نمی روند. شاخص ویژه­ای برای این مطلب وجود دارد. اقتصاد دانی با نام ویافردو پارتو قاعده­ای را به عنوان یک اصل ارایه داده است که به قانون 20-80  معروف است. این اصل بیانگر این مطلب است که اگر 20% از کسب و کارها به ارایه خدمات مشغول باشند، 80% دیگر درگیر خدمات فروش و تبلیغات هستند.

35- بنابراین بهتر است به مطالعه موردی در مورد روش­های تبلیغات و فروش برای کسب و کار خود بپردازید. .



:: بازدید از این مطلب : 1296
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

تا حالا عاشق شدی؟!!؟

یه عاشق واقعی؟!!؟

وقتی عاشق باشی....



اگه عاشق باشی...

تمام فكر و ذهنت درگیرشه، ‌طوری كه صدای همه، ‌صدای اونو واست تداعی می‌كنه و هر چیزی كه می‌بینی یه خاطره از اونو واست زنده می‌كنه...

روزی صدبار sms هاشو می‌خونی و با خوندنشون، نیشت تا بناگوشت باز میشه...

اگه قرار باشه بهت زنگ بزنه،‌ یه ساعت مونده به تماسش هی به ساعتت نیگاه می‌كنی و بعد بی‌اختیار گوشیتو برانداز می‌كنی یا به گوشی خونه خیره میشی...

انگار ثانیه‌شمار با كلی كش و قوس خودشو میرسونه به ثانیه بعدی...

هی تو ذهنت مرور می‌كنی كه، الان كوله‌بار انرژی رو از صداش می‌گیری و غم و غصه‌هات یادت میره و امیدوار میشی به همه ناامیدیا...

 بعد از یه گپ كوتاه 2 دقیقه‌ای، صدای دور و بریات در میاد، كه ای آقا! 2 ساعته پای تلفن چی ‌میگی؟ و تازه می‌فهمی دو دقیقه نبوده و تایمر 120 دقیقه رو نشون میده و باید با اكراه خداحافظی ‌كنی،‌ اما همیشه منتظری كه اون بگه خداحافظ...

اگه قرار باشه ببینیش...

صدای تالاپ تولوپ قلبتو دو تا كوچه اونورتر هم میشه شنید، ‌حالا بگذر از تته پته‌ای كه می‌كنی و اون خنده‌ای كه برای پوشوندن دست‌پاچگی و سوتی‌هات تحویلش میدی، ‌حالا ممكنه حتی اون علاقه‌ی آنچنانی بهت نداشته باشه

دوست داری همه ساكت باشن و تنها صدای اون باشه كه برات حرف میزنه،‌ حالا هر چی هم كه خزعبلات سر هم كنه انگار داره واست قصه لیلی و مجنون میگه و چنان شیفته صحبتش میشی كه حتی بعضی وقتا...

از یه چیزی خیلی می‌ترسی كه نكنه به هر دلیلی از دستش بدی و اون دیگه تو رو نخواد یا از دستت ناراحت شه..

حرف كه بلد نیستی بزنی همش میگی ناراحتت كردم؟ ناراحت شدی؟

اگه هم حرفی زدی كه احساس كنی بد بوده 100 بار میگی ببخشیدا، به خدا منظوری نداشتم..

از محالات، فراموش كردن روز تولدشه  واینكه بهترین و به یاد موندنی‌ترین كادو رو بهش بدی...

دلت میخواد با چشات، با ‌زبونت، با نیگات بهش بگی عاشقانه دوستش داری و حاضری برای لبخند و رضایتش هر كاری كنی...

بعد كه بنا بر آداب و شعور روابط متقابل باید تو هم حرف بزنی،‌ میگی كه فرهاد پیش عشقت كم میاره و بیستون كه هیچ اورست هم كفاف كنده‌كاری عشقتو نمیده...

از10 تا حرف، 11 تاش اینه كه خیلی دوسش داری و اینو بهش ثابت می‌كنی، دروغم نمیگیا، هر كاری برای اثبات محبتت می‌كنی؛‌

مثلاً همه رو واسه وصلتتون راضی می‌كنی...

یا ‌زیر بار مهریه‌های سنگینی میری كه 10 نسل بعد از تو هم توان پرداختشو ندارن...

حتی حاضری شغلتو، تیپتو، خونتو عوض كنی...

ادامه تحصیل ‌میدی...

یا به جای فرار از سربازی میری سربازی...

و یا هزار تا چیز دیگه...

 همه اینا رو دیدم كه میگم

اینا تقریباً‌ حال و روز یه عاشق واقعیه...

اما اینو میدونم كه خیلی از ما....


شیعه‌ها معنی عشقو نمی‌فهمیم، یكیش خودم... 

تا كی انتظار!!

ما انقدر تو چیزای مختلف غرقیم كه یادمون میره كه یكی هست كه عاشقمونه و روزی هزاربار اون به‌ جای كارای حقیقتاً زشتمون از خداعذرخواهی می‌كنه...

برای دیدن و شنیدن صدای نازنینش لحظه‌شماری نمی‌كنیم و در عمل، هیچ اشتیاقی نداریم...

بارها همه احساس كردیم كه به نوعی صدامون كرده و حتی برای تغییر مسیر اشتباهمون، راهنماییمون كرده، اما بی‌خیال به راهمون ادامه دادیم...

از اینكه از دستش بدیم یا ازمون ناراحت شه، نمی‌ترسیم یا بهتره بگم بی‌اهمیتیم...

نمی‌دونیم كه در كنارش بودن چه لذتی داره و برای در كنار بودنش تلاش نمی‌كنیم...

اصلاً نمیدونیم چه پیام‌هایی به ما داده تا از خوندنشون لبخند بزنیم...

تولدشم كه... كارامون بیشتر برای خودمون به یادموندنیه تا آقا و چه زیبا گفتند:

«این جشنها برای من آقا نمی شود                   شب با چراغ عاریه فردا نمی شود»

ما نتونستیم از بیابون‌نشینی ‌درش بیاریم و به همه بگیم:

آی، اهل عالم، این آقا،‌مولای ما بقیة‌الله است، اربابمون مهدی (عج) فاطمه است.

نه تنها نتونستیم غربتشو كم كنیم، كه فقط هفته‌ای دوبار از دست ما شیعه‌ها كه مثلاً خودمون و محبش میدونیم گریه می كنه...

بماند اونایی كه با ظلم به مادرش و جدش خون به دل نازنینش كردن و این غم تا ظهورش و چه بسا قیامت موندگاره...

برای شنیدن حرفای خدائیش هیچ اشتیاقی نشون ندادیم و بعد از 1176 سال، هنوز 313 عاشق واقعی نداره...

نه،‌ منم میخوام عاشق بشم اما...

عاشق یوسف زهرا (س)

آقا شرمنده‌ام، میدونم كه ردم نمی‌كنی و...

آقا ببخشید كه دعای فرج شده عادت ولق‌لقه زبونم

آقا فقط بگم كه، ‌با همه بدیام دوستت دارم و منو از خودت جدا نكن

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان

 آیا تو را می‌بینم؟!



:: بازدید از این مطلب : 725
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

   محكمه عدل الهی

 

یــه روز كــه از زنـدگـی خستــه بــودم               یــه گـوشـــه‌ای چشمــامو بستــه بـودم

خــوابیـــده بــودم تـوی خواب و رویــا                  بــا چـشـــم دل دیـــدم تـمـــــوم دنـیـــــا

منـــادی داد می‌زد كــســـی در نـــــره                بایــد حـســاب كتـاب بشـیــن محشــره

هــزار هــزار مــامــــــور حــی ِ داور                      ایستــاده بــودن مثـل صــد تـــا لشـكــر

حــالا دیـگــــه موقـــع سرنــوشت بــود               هــم در دوزخ بــاز و هـم بهشـت بـود

مــامــــورا اومــدنـــــد بــرای حـســاب                 راست راستی خیلی سخته اونجا جواب

دیـــدم كـــه دلـــها هــمــگی غـمـیـنــــه             محشـــر كبـــری كــه میگـــن همینــــه

مـــرد و زن ایـسـتـــاده همه پریشــون               بـــا سینــــه‌ی كبـــاب و چشـــم گریون

خـــلاصــه مــأمــــور خـــــدای یـكتـــا                رسیـــدگی می‌كــرد بـــه كـــار اونـهــا

چشـــا همـــه بـــه دســت مـــأمورا بود            پــرونــده‌هـــای همــگـی ســــــیـاه بــود

نیـــاز نبــــود، قفـــل به لبـــامـون زدن               دسـت و زبــون و پــا جـواب مـیـــدادن

چشـــم و دل و گـــوش و تـمـــوم اجـزا             یـكـی یـكـی حـرف میــزدن در اونــجــا

اونجــــا كــسی دیگـــــه معـطـل نبــــود            جــای زبــون‌بـــازی و كـل كـل نـبـــود

نــوشـتـــه بـــود تـمــــــوم آمــــارمــون             عـرق می‌ریختیــتم همـــه از كـارامـون

چشــم ِ می‌گفت كــه چشم چـرونی كرده       زبـون می‌گـفت كه بــد زبونی كـــــرده

پـــــا ِ می‌گفت بــه را ه بـاطـل می‌رفـت            پــی ِ هـــوا و هــــــــوس دل می‌رفــت

دسـت ِ می‌گفـت بــا مـن عـرق خریـــده          گــوش ‌‌ِ می‌گفــت تــرانـــه می‌شـنیـــده

ایـن همـونــه كــه هــی هـــــوار می‌زده          تــو كوچـــه‌ها هــمــش قمـــار می‌زده

دیـــدم یـــه عـــتده رو بـه شكل حیـوون           گـاو و شغال و خر و خـرس و میمون

گفتــم اینــا چــــرا بـــه پیـــچ و تـابـــن؟           جـواب اومــد زنــــــای بــی‌حجــــابـن

اونــــا كــــه سرخــاب می‌زدن به لبهــا            بـــزك می‌كــــردن بــــرای جوونـــــا

بـا ســــر و سینـه‌هـــای نیمـه عـریــــون           می‌اومــــدن تـــو كوچــــه‌ و خیــابون

بــا مانتـــوهـــای چـسـب و كـوتـاهشـون          بستــه بــودن دســت هـزار تا شیطون

بـــه قـلب و روح هـمـــــه می‌زدن تـــك              می‌اومــدن شـــــبـیــه یـك عـروســك

بـستــــه بـــودن چشـــا رو تــوی دنیــــا             بـــازی می‌كــــردن بــــا دل جـــوونا

كجــا به فكـــر حـــق‌پـرسـتـی بــــودن !؟            دنـبــال عشـق و حــال و مستی بودن

از اون طـرف دیــدم بـه بنــــد زنجیــــر                  هزار هزار تــا خــوك و روبــاه پیـر

گفــتــم اینــــا چـــــرا ذلیـــل و پستـــــن             گفتنـــد نــزول خــور و شیكم پرستن

اینـــا نـــزول خـــواری رو پیشـه كردن                 خون خلایقـــو تـــو شیشــــه كــردن

دیـــدم یــــه عــــده‌ی دیـــگه گــرفتـــار               شبیـه گرگ و سگ و موش و كفتـار

معـــــرفی شـــــدنــد اینـــا كـیـــایـنــــــد             شراب فروشــــا و عـرق خـورایـنــد

یكــــی اومـــد از اهــــل عـلــــم و ادب               یــــــه آدم مـنـظــــــــم و مــــــرتـب

میـگـن كــــه حـق كـسی رو نخــــورده               فقــط عرق خـریــده خــورده مـــرده

شمـــا بگیـــد بایـــد بــــره تـو بهشـــت              یـــا كـــه جهنمـــه بــراش ســرنوشت

مـن نمی‌گــــم كــه كــم بشــه یـــا زیـاد              ایـن سخـنــه خدایـــه اهــل مـعـــــــاد

وعده حقـــــــــه، نمیشــــــه بیــش وكـم             عـرق خــــورا بـــایــــد بـرن جهـنم

چـــرا قلــم رو پیــچ و تابــش میـــــدی                عـرق خـوری رو تو رواجـش میدی

كــی گفتـــه كه خـــــدا هواشــــو داشتـه            كی گفتـه كه شـراب براش گـذاشـتـه

پــرت وپـــلا چــــرا به هــــم می‌بــافی               نـرفــتــی پـــای مـنــبـرای كــافـــی

كــــار ادب رو بــــه كجـــا كشــوندی!؟               آیـات قــــرآن و مــگــه نخـــوندی!؟

طـفـــل نـوآمـــــــوز نـرفتــــه مكــــتب               شعـــر تـو، توهینـــه به دین ومذهب

ایـن حـرفــای بی‌ربــط و بـاطـل چیـه؟                علی تا هست تـوماس ادیســون كیه؟

مـن نمی‌گــم یـــه وقتــی از دشـمـنـــی             جــای خــدا چــرا تو حـرف میزنی؟

ولــش كنیــــد یـه چیــــزی گفتـــه آقــا                خــودش جـــوابشو میــده اون دنیـــا

یــــه عــده‌ی دیگــــه شبیـــــــه زالـــو                وول میـــزدن تـــو اون همــه هیاهو

نــــــــدا اومـد اینــــا كه در خروشــــن                كاســـب بی‌رحــم گــرون فروشــــن

بـــــا پولشـــون بگو چیكـــار می‌كردن                جنســـای روز و احتكـــار می‌كردن

یـه دستــه‌ی دیگــــه بــا قلـب مضـطـر               اومــده بـــودن همـــه شكـل انتــــــر

یــواشـــــكی یــكــی خـبـــردارم كـــرد                گیـج شـــده بودم، منو هوشیارم كرد

گفت اینـــــا كه دیـدی به سوز و سازن               آدمـــــای كــاهـــل بـی‌نــمــــــــازن

هركــــاری توی دنیـــــا بـــــوده كردن                  حــق ضعیفـــارو همیشـــه خوردن

بعضیـــــاشون گاهی نمـــاز می‌خوندن              ولــی دل خـــدا رو میســـوزونــدن

ســـــر روی مهـــــر بـــا عجله نهـادن                  می‌گفتــی كــه مســابقـــه میــــدادن

حیلــــه میكـــردن تو صــــف مسلمیــن               مثـل كـلاغ نوك میــزدن بر زمین

یـــه دستـــه‌ی دیگــــه شبیــــه راســـــو              اومــــده بــودن ولی خـیلی بـدبــــو

دل از اونـا پــــر از غرض مرض شــد                    حـال و هـــوای همــگی عوض شـد

بـــوی تعـفــــن توی محشـــــر اومــــــد                حوصــله‌‌ی همــه دیگــه سر اومــد

نــدا رسیــــد اینــــــــا كه بدبـــو بـــودن                تــو زندگــی خیلــی دروغگو بودن

همـــه شـــــدن طعمه‌ی آتیـــش اونجــــا              بجــز یــه عـــده اهـــل دیــن وتقـوا

اونـــا كــــه بودن همــــه نــــــور عینی                 سـینـــه زن و مـــــــردم حـسـیـنـی

نــه سینــــه‌زنهایی كـــه مفلس بـــــودن              فـقـط اونـــایی كــه مخلـص بـودن

خلاصـــه نوبت كــــه بــــــه ماها رسید                 یـه خــرده هـم، دلـم توسینـه لرزید

یــه وقــــت دیدم كـه بـا یه تخت روون                   فـرشتــه‌ها دارن میـــان پـیـشـمـون

عقـــــده هنــوز نشستــــه تـــوی گلــوم               گفتـــم كـه كارمون دیگه شد تموم

رو گــــونه اشكمــــون میریــزه نـم نـم                   شایــد كــه مــا رو ببــرن جهنــــم

تختـــــــو آوردن پیشمــــون گذاشتــــن                فرشتــه‌ها پــرده رو بر‌می‌داشتــن

همــــه به فكــــــر اینكه مشروط شدیم                پرده رو برداشتن و مبهوت شدیم

یكی از اون فـــــــرشتــه‌هــای امـــداد                 پشــت سرهم هی صلـوات فرستاد

تــــوان نداشتیــــم توی زانوهامـــــون                تكیــه می‌كردیـــم به كناریــهامون

دلا همــــه تـو سینـــه مـــبتلا شـــــــد               دوبـــاره محشری ز نو بــه پا شد

دست روی سینــه احتـرام می‌كردیـــم              با صلــوات همـــه ســلام میكردیم

هوش و حـــــواس دیگه نبود برامون                 چیــزی دیگــه نمی‌شِنید گوشامون

كی میتونه بگه رو اون تخت كی بود                خــودم میگـــم فاطمـــه وعلـی بود

این خبــرو همـــه بـــه هـــم میدادیـــم             خــدا میدونـــه از نفـــس افـتـــادیم

پیچیــــــد صدای همـــه بــا زمزمـــه                  كــه اومـــده مــادرمـــون فاطمـــه

همـــــــه رها ز غصـــه و غـم شدن                   مامـــورا تا كمـــر همــه خم شـدن

حضرت زهرا كه فداش بشـــــم من                    الـهی خـاك زیــر پــاش بشــم مـن

رو كرد به مأمورا كه هرچی هستن                   اینـــا همـــه بچــــه‌های من هستـن

چیكار دارین حســاب كتاب می‌كنین                 هی ازشون سوال جواب می‌كنیـن

اگـــه كــه رو سیــاهن اینـــا همــــه                   حســــاب كتابشــــون همــه با منه

اینــــــا همه بوی گــل یـاس میـدن                   سینـــــه زن حضرت عباس بودن

بیــــا تو حال و روزشـــونو ببیـــن                       سینـــه‌های كبودشـــونــو ببیــــــن

اینــــا همـــــــــه عاشق نور عیـنن                     دیوونـــــــه‌ی زنجیری حســــــینن

تو بچگی وقتی زمیـــن می‌خوردن                    نــــام علی از تـــــه دل می‌بــردن

هیئتی ین، سینه هاشون زینبی ست             تموم قلب و روحشون فاطمی ست

كی گفتــــه كه بایــــــــد برن جهنم                   اینـــا بهشــــتین تو هــــر دو عالم

غم از دل خستـــــــــه‌ی ما زدودن                     در بهشــت بــــه روی ما گشودن

چو باستان مست رخ یـــــــار شدم                   توی بهشت یه دفعـــــه بیدار شدم



:: بازدید از این مطلب : 1467
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

1ـخوشتیپ تر از خودشون نمی تونن ببینن.

2 -هر روز که باهاشون اشنا بشی.

3- روز بعد به طور اتفاقی تولدشونه .

4 -دوست ندارن دم ویترین مغازه وایسن مبادا

دوست دخترشون از چیزی خوشش بیاد .

5 روز تولد دوست دختراشون یا ماموریتن یا مسافرت.

6 -اگه راجب سربازی یا دانشگاه ازشون بپرسی

تب 40 درجه می گیرشون.

7 -همشون دوست دختر ندارن اگرم داشتن

یا مرده یا خیانت کرده.

8 -هروقت دیر می کنن به جون ماماناشون

تو ترافیک بودن .



:: بازدید از این مطلب : 1395
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


کتابی امده است که خداوند مردان را افرید برای نشان دادن قدرتش اما این با عقل اصلآ جور در نمی اید چون مردان هیچ قدرتی ندارند مخصوصآ در برابر اسلحه ی زنانه.

بعضی پسرا برای این که نشان دهند هنرمند هستند موهای خود را تا منتها الیه شانه ها یا کمر خود بلند میکنند
دیگر از ان هیکل و شکم مردان قدیم خبری نیست چون تمامی پسران به باشگاه بدنسازی میروند و هر کدام به جای وانت پیکان که با ان کار کنند اسبی دارند که سوارش میشوند و موهای خود را بر باد میدهند.

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا مکنی بنیادم

پس این بر ما واضح و مبرهن است که وجود پسران آیه و قدرت خداوندی نیست پس این سوال بر همگان به وجود میاید که این موجودات جرا زنده هستند و همچنان نفس میکشند؟؟؟
ایا این همآن خشم و غضب خدا نیست؟
ایا این همان عذاب الهی نیست؟
چه عذابی از این بالاتر که پسری به دختری بگوید دوست دارم؟
این همانند انی است که عزراییل به فردی لبخند بزند و بگوید عزیزم بیا بغلم.

خبر جدید:
طبق امار گرفته شده به نتیجه رسیده ایم که اکثر دخترانی که والدینشان نفرینشان میکنند و به قول معروف اق والدین میشوند دچار این گونه عذابهای الهی میشوند .

اخطار:*
به تمامی دختران توصیه میشود هر گاه به همچین موجودی برخورد کردید میتوانید از کلمه ی « بسم الله الرحمن الرحیم »استفاده کنید چون انها میپرند.
به امید روزی که خداوند به تمام عذابهایش خاتمه دهد و در رحمت( زیبا دختران گل عسل طلا ) خود را به روی بندگانشدبگشاید.
امین یا رب العالمین



:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


1- مردان خوب، زشت هستند.
2- مردان خوش قیافه، خوب نیستند.

3- مردان خوب و خوش قیافه به جنس موافق تمایل دارند.

4- مردان خوب، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف، متاهل هستند.

5- مردانی كه آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی خوبند، پولدار نیستند.

6- مـردانی كه آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی پولدار و خوبند، تصور می كنـنـد مـا بـه دنبال مال آنها هستیم.

7- مردان خوش قیافه و بی پول، بدنبال پول ما هستند.

8- مردان خـوش قـیافه، كه آنچنان خوب نیستند و تا حدی به جنس مخالف علاقمندند، تصور نمیكنند كه ما به اندازه كافی زیبا هستیم.

9- مردانی كه تصور می كـنـنـد مـا زیـبـا هستـیم، به جنس مخالف علاقمندند، تا حدی خوش قیافه و پولدار هستند، آدمهایی ترسو و بزدل میباشند.

10- مردانی كه تا حدی خوش قیافه هستند، تاحـدی خـوب هستند، مقداری پول دارند و سپاسگزار خدا هستند، به جنس مخالف علاقمندند، خجالتی هسـتند، و هرگز اولین قدم را برنمی دارند ( برای آشنایی پیش قدم نمی شوند).

11- مردانی كه هرگز قدم اول را برنمیرارند، زمانی كه ما پیشقدم می شـویم، اتوماتیك وار علاقه را در ما از بین میبرند.
تلخه آخه حقیقته



:: بازدید از این مطلب : 1303
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

همه می گن که گناهه......................................................عشق پاک من به چشمات

می گن عشق ما تباهه.........................................................دل ندم به سادگی هات

همه فکرشون همینه...............................................که جدا بشیم من و تو

نمی خوان عشقی بمونه.................................میون قلب من و تو

تو بگو که این دروغه..........................توی قلبت جا ندارم

سرت اینقدری شلوغه..........من دیگه جایی ندارم

حس تلخ یه حسادت.........تو چشاشون خونه کرده

میدونم جای سعادت ......................آرزوشون غم و درده

به اونا بگو گل من ................................... حس خوب عاشقی رو

بگو که توی دل من ......................................................کاشتی بذر رازقی رو

بیا ثابت کن به دنیا...........................................................که هنوزم عشق زنده اس

بینه هرچی توی دنیا ............................................................عشق پاک ما برنده اس

میگن عاشقی که جرم نیست......................................................عشق یک پسر گناهه

میگن عشقه اون که عشق................................................. نیست هوسه فقط گناهه

اونا عشقو حس نکردن عشق................................... که مردو زن سرش نسیت

می دونی باور نکردن عشق............................... خیانتی باهاش نسیت

حرفاشون برام مهم نیست.............پشت تو هرچی که می گن

هیچی جز تو تو دلم نیست.............اینو حتی اونا می گن

می میرم از عشقت آخرحرف من نیست همه میگن

وقتی بدونم که یک لحظه به یادم هستی،

تمام عمرم را فدای آن یک لحظه می کنم

                               که من بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
  •  



:: بازدید از این مطلب : 1518
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal






آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی
لحظه تر گریه

آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا

آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها



:: بازدید از این مطلب : 2125
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



پس از مرگم مزارم را با آب و صابون بشویید تا هر کس از مزارم رد شد بخوره زمین بخندم روحم شاد شه!!! 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. 
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید . 
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! 
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند . 
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است. 
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. 
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! 
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند . 
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. 
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. 
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. 
گواهینامه رانندگیام را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد. 
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند . 
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم. 
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم . 
چون تمام آرزوهایم را به گور میبرم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باشد
  •  



:: بازدید از این مطلب : 1621
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

http://p.horm.org/images/000592_jamjn_0.jpg
...که دلم می خواهد بروم. غروب که می شود ناخودآگاه دلم می گیرد. دلم می خواهد همه ی غم ها را به آغوش بکشم و تا بی نهایت بروم و تا بی نهایت سکوت کنم. دلم می خواهد تا دوردست ها را قدم به قدم پیش بروم تا اوج غریبگی... تا اوج ناآشنایی.

غروب که می شود دلم برای خورشید می سوزد که در خون غرق شده است. درست مثل دل من. غروب که می شود دلم برای دیدنت تنگ می شود. و چقدر در آن لحظه دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم.

می دانم که هر لحظه با منی. می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری. اما من نمی بینمت... صدایت را نمی شنوم. کاش صدایت را می شنیدم. کاش اقلا حضورت را گرم تر از این می فهمیدم.

غروب که می شود دلم می گیرد. دلم می خواهد در هوای سرد زمستانی که هنوز رنگ و بوی برگ های رنگارنگ پاییزی را دارد با دسته دسته ی کلاغ ها همراه شوم و تا دوردست ها در تاریکی غروب پرواز کنم. و بر برهنگی درخت ها و بر هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است مرثیه بخوانم.

غروب که می شود دلم می خواهد همصدا با ابر های های گریه کنم و دامنم را میزبان قطرات اشک هایم. غروب که می شود دلم می خواهد با موسیقی غم انگیز طبیعت هم نوا شوم.

دلم می خواهد بخوانم. دلم می خواهد بخوابم. دلم می خواهد بخوابم... بخوابم... بخوابم....

و تو همزمان توی روشنایی هستی. لبخندزنان به من می نگری و بر عجز من می خندی و برایم دعا می کنی. از خودت می خواهی کمکم کنی. به همان اندازه برایم دعا می کنی که خودم برای خودم دعا نمی کنم. می دانم و می دانی که مدت هاست چیزی را برای خودم نخواسته ام.

غروب که می شود با نوای دل انگیز الله اکبرت ناخودآگاه دلم پر می کشد و در آن لحظه چقدر دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم و می دانم که هر لحظه با منی.

می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری.
غروب که می شود به یادت می میرم...می میرم.



:: بازدید از این مطلب : 838
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



ثانیه ها را می شمارم


لحظه دیدار فرا می رسد


چگونه نگاهت کنم؟


وقتی که اشک نمی گذارد


پاهایم توان حرکت ندارند


اما تو می آیی با قدمهای استوار


و ما زیر آسمان ساختگی تقدیر می نشینیم


چقدر دستانت سرد است و دستان من تنها!


چقدر نگاهت بی گناه است و نگاهم پر تمنا!


می شنوی؟ از عشق می گویم!


از با تو بودن!


می شنوی اما سکوت می کنی


لحظه رفتن اما !


آخرین یادگارت را برایم به جا می گذاری


"چشمهایت"


در سکوتی مبهم فریاد می زنم "غریبه"


می روی...؟!


و در هیاهوی عابران گم می شوی


با نگاه خسته پی تو می گردم


در بهت خود بی صدا می شکنم


قلبم را دزدیده اند


و من چاره ای ندارم


جز سکوت !!!



:: بازدید از این مطلب : 1965
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

همه در چون و چرا،
پشت یک هیچستان
رفت از خاطره ها
چه شد آن کودک بی تاب،
که دلش وقت طلوع،
مثل خورشیدِ قشنگ،
عاری از دشمنیِ باغچه بود؟!
آنکه مغرورتر از این خورشید،
رو به سمت دریا،
جاری و غافل بود، از کویر سر راه
کودکی .....
ای همه حسرت فریاد زدن، یادت هست ؟!
آنهمه آرزوی صبح بلوغ، در دل شبها  را ؟!
هیچ کس با تو نگفت
که بزرگی این است
که بزرگی یعنی:
رنگ پروانه تمام!
طرح رویا تعطیل!
عشق ممنوع ، پرواز قدغن
کودکی ...
ای تب ابهام و هراس ، از دل فرداها
یادت هست ؟!
آنهمه دلهره  را
در دل تاریکی ؟!
هیچکس با تو نگفت
که بزرگی این است
که بزرگی یعنی:
ترس از سایه خنجر یار
در دل یک شب تار
ترس تنها شدن و تنهایی
ترس ....
حتی از من
من که فردای تو ام
کودکی ....

آی کجایی که ببینی اینجا،
از همه رویاها،
آرزوهای بزرگ
یک شبح جا مانده
کودکی .....

آی کجایی که بدانی اینجا،
همه تنها هستند
همه بر لب لبخند
لیک در دل کینه
کودکی یادت هست ؟!
تو و من مست بزرگی بودیم
و نمی دانستیم
بعد از این، رویاها،
یادمان خواهد رفت
بعد از این، عشق، امید، زیبایی
یادمان خواهد رفت
بعد از این ما خودمان را حتّی
یادمان خواهد رفت
کاشکی اینهمه اصرار نمی کردی تو ،
پای فهمیدن این حس بزرگی
که منم پایانش
کودکی رفتی و من جا ماندم ...



:: بازدید از این مطلب : 1411
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


tannaz_amin.jpgدر آن هنگام كه كبوتری پر زد و رفت،
و آن سگِ سیاه ِهمسایه، زوزه ای از سرِ دردی جانسوز سر داد
در همان شب كه نبض خسته انسانیت، ایستاد و كسی و ناكسی با خویشتن، بیگانه ای همزاد گشت،
و دستها از نبودِ عشق و صداقت، پینه بست
و صدای سكوت در عدم ، هیاهو شد، در كوچه ای كه اسمش رفاقت بود، در تهِ آن كوچه ، در آن اتاقِ كاهگلی،
پیرمردی بود، كه سالیانِ دراز ، در میان انبوهی كاهِ بی شرمی و نامردی و ناعدلی
بر روی چرخِ نخریسی ، از میان نامردی ها ، كمی رفاقت و مرام می ریسید.
-در كوچه ای به نام رفاقت!!!


در آن سوزِ زمستان، كه انسانیت مرده بود،
در همان كوچه تنگ و باریك
پیرزنی با آن دستهای پیر و خسته و چروك خورده از غمِ زمانه،
كنج ِدیوار، با آن چراغ نفتی و زنبوریِ قدیمی اش كه چه زیباست،
می بافت؛ چیزی و می فروخت ؛ شالی....و می كشید؛ آهی!
در آن سوزِ زمستان، در آن جوی باریك، جنینی افتاده بود و جنازه ای ، كه طعمه موشان گرسنه گشته بود!
-در كوچه ای به نام رفاقت!!!


در آن شب در آن كوچه،
كودكی با دستهایی كه از سرما ترك برداشته،
با همان دستان سرخ،
شیشه بی مهری دستمال می كشید و آدامس صداقت می فروخت.
در آن زمستان، پیرمردی در میانِ كاهِ نامردی و بی شرمی،
می ریسد؛ كمی مرام و صداقت را!
وآن چرخ، می چرخید و می چرخید.
در آن سوز زمستان،
آن پیرمردِ افتاده ز پای،
با همان شال سبزش، با لبی تشنه،
چه غریبانه از این شهر گذشت و گذر كرد از كوچه ای به نام :
-رفاقت!!!


در آن شب سرد زمستان،
نشسته است دختركی كولی…..
به انتظار كف بینی، تا كه شاید محبت را از میان خطوط دستهای پسركی در یابد!
-در كوچه ای به نام رفاقت!!!


چه تلخ است رفتن و رفتن و گذشتن از كنارشان و چشمی بر هم گذاشتن در آخرِ شب!
در آن سوزِ زمستان،در كوچه ای به نام:
- رفاقت!!!


در آن شبِ سردِ زمستانی، در آن كوچه، در اتاقی كاهگلی، پیرمردی است كه سالیان درازی
در پی یافتن صداقت، بر روی چرخ نخریسی، كمی رفاقت می ریسد.
آن قدر این چرخ، چرخید و چرخید، كه پشت پیرمرد خم گشت و از نفس افتاد.
در آن شب بارانی، در آن سرما،
دوكِ نخریسی تمام شد و دیگر نخی نبود.
و آن چرخِ نامردی، آخرین نخِ صداقت و مرام را هم ریسید و باز ایستاد!
از رفاقتی و مرامی كه دیگر نمانده بود.
-در كوچه ای به نام رفاقت و در شهری به نام شقاوت!!!


در آن شب، پس از باران نیمه شب،
به هنگام سحر،
در همان هنگام كه صدای اذان فضای اتاقِ كاهگلی را پر كرده بود و بوی كاهگل می پیچید در آن كوچه،
و صدای شر شرِ باران ، ناودانِ همسایه را پر می كرد و آن سگ، زوزه می كشید؛
نبض انسانیت مرد
-در كوچه ای به نام:
- رفاقت!!!


صدای اذان قطع شد و درِ آن اتاق باز ماند و آن چرخ ایستاد.
دیوارِ اتاق ترك برداشت.
چرخ ایستاد،
دختركی فالفروش،
پسركی دستفروش،
پیرزنی شالفروش،
می گشتند در كوچه ای به نام :
-رفاقت!!!


در آن شب، چرخ ایستاد.
گیوه های پیرمرد، بر لبِ پلكانِ اتاقِ كاهگلی، جا ماند.

-پیرمرد از نفس افتاد!
شالِ سبزش بر درِ اتاق جا ماند و چه غریبانه گم شد و رفت.
در همان شب كه نبض خسته انسانیت ایستاد، و كسی و نا كسی یكی گشت،
چرخ ایستاد و آن اتاق خالی ماند
پیرمرد دیگر نبود.
….رفته بود.
از نفس افتاده بود.
چه غریبانه از شهر گذشته بود.
-از كوچه ای به نام رفاقت!!!


از شهری پر جنایت، از میان انبوهی شقاوت!
از میان خرواری كاهِ نامردی و ناعدلی!
-از كوچه ای به نام رفاقت!!!
از نفس افتاده بود
…………..
…وگیوه هایش جا مانده بود.
بر درِ اتاقی كاهگلی،
-در ته كوچه ای به نام رفاقت!!!



:: بازدید از این مطلب : 1443
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

آرزوم بود که نبودم ، توی این دنیای تیره
نمیدیدم مثل آب خوردن هر روز ، یکی میاد یکی میره

یکی میاد که نمونه ، یکی میره که نباشه
یکی روز آشنایی ، فکر اینه که جدا شه !

آرزو داشتم ، نداشتم هیچ کس و کار و نشونی
هیچ کی با طعنه نمیگفت ، تو که تنها نمیمونی

توی ذهن هیچ کسی کاش ، متهم به عشق نبودم
وقت دلسوزی براشون با کنایه نمیگفتم ، که حسودم


به پای آرزو هام فروختم آبروم رو
همه با روی خندون آبروم رو گرفتن ، ندادن آرزوم رو

آرزوم بود داشتن من ، برای قلبی آرزو بود
یه بار هم به خاطر من ، بغضی توی یک گلو بود

یه بار هم به انتظارم ، یکی زل میزد به ساعت
ارزشی داشت دیدن من ، ارزشی داشت بی نهایت

من توقعی ندارم ، از تموم اهل دنیا
من فقط میخوام بزارن ، که بمونم توی رویا

هیچکی با خودش نشینه ، به قشنگی هام بخنده
واسه باز کردن چشماش ، چشمای منو ببنده

آرزو هام رو نزارن زیر پای آبروشون
واسه یک بار همه دنیا ، آرزو کنن که قلبا ، برسن به آرزوشون

به پای آرزو هام ، فروختم آبروم رو
همه با روی خندون آبروم رو گرفتن ، ندادن آرزوم رو



:: بازدید از این مطلب : 914
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

خدایا....!!!!

 

 

دیشب خدا به خوابم آمد و حالم را پرسید



گفتم : ای بدک نیستم !



پرسید: چه چیزی را خیلی دوست داری؟



گفتم: بپرس چه کسی را



گفت: چه کسی را؟



گفتم ...



گفتم: خودت خوب میدانی، از تو میخواهم که او را به من برسانی



لبخند ملیحی زد و گفت: تلاشم را میکنم تو هم تلاشت را بکن



میخواست برود که پرسیدم : تو چه چیزی را خیلی دوست داری؟



گفت دوست دارم که گاه به یادم باشی؟



پرسیدم: چرا؟



گفت: چون من همیشه به یاد تو هستم



و او رفت و من گاه زمزمه میکنم :
خدایا ... !



:: بازدید از این مطلب : 908
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

1.jpg



:: بازدید از این مطلب : 1324
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

این مرد از چی داره عكس میگیره

 



:: بازدید از این مطلب : 1444
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

 

143
25 اردیبهشت 1389 ساعت 19:58

 

دست در بینی، ٱن هم نه مال خودش!...عکس12.gif

89215359500384189516.jpg 

 



:: بازدید از این مطلب : 955
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
59749230598112951360.jpg


:: بازدید از این مطلب : 1008
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 

سایر مردانی که در کارهای خانه به ویژه نظافت و نگهداری از فرزندان به همسر خود کمک می کردند ازدواج پایدارتری داشتند.

نتایج بررسیهای پژوهشگران انگلیسی نشان می دهد که کلید یک ازدواج موفق و پایدار در این است که مردان در نظافت خانه به همسران خود کمک کنند.

به گزارش مهر، محققان مدرسه اقتصاد لندن در بررسیهای خود کشف کردند که راز یک زندگی زناشویی موفق در کارهای خانه نهفته است.

برپایه این بررسیها، مردانی که در برق انداختن کف پوش خانه و نگهداری از فرزندان به همسر خود کمک می کنند با کمترین میزان خطر جدا شدن مواجهند.

بی شک این خبر برای مردانی که ترجیح می دهند به جای کمک کردن در کارهای خانه، بقای زندگی خود را با خرید یک هدیه تضمین کنند چندان خوشایند نیست.

این محققان به منظور دستیابی به این نتایج سه هزار و 500 زوج انگلیسی دارای فرزندان متولد شده در دهه 70 را مورد بررسی قرار دادند و از آنها سئوالات دقیقی در مورد انجام کارهای خانه، نگهداری از بچه ها زمانی که آنها زیر پنج سال داشتند و خرید خانه پرسیدند.

این بررسیها نشان داد که بیش از نیمی از مردان هیچ کاری در خانه انجام نمی دادند. در حالی که یک چهارم مصاحبه شوندگان اظهار داشتند که حداقل دو مورد از این تکالیف را انجام می دادند. یک چهارم بقیه نیز حداکثر سه یا چهار مورد از این کمکها را می کردند.

نتایج این بررسیها حاکی از آن است که حدود هفت درصد از زوجهای شرکت کننده پیش از آنکه فرزندان آنها به سن 10 سالگی برسد از هم جدا شدند و 20 درصد از زوجها نیز تا پیش از رسیدن تولد 16 سالگی فرزند خود جدا شده بودند.

سایر مردانی که در کارهای خانه به ویژه نظافت و نگهداری از فرزندان به همسر خود کمک می کردند ازدواج پایدارتری داشتند.

براساس گزارش تلگراف، این محققان در این خصوص توضیح دادند: "خطر طلاق در بین مادرانی که بیرون از خانه کار می کنند زمانی که مرد در کارهای خانه کمک و از بچه ها مراقبت می کند تا حد چشمگیری کاهش می یابد (آمار طلاق در بین زنانی که بیرون از خانه کار می کنند بسیار بالا است). در حالی که ازدواجهایی که در آن پدر کار نمی کند و تمام وقت خود را به کارهای خانه اختصاص می دهد به همان پایداری ازدواجهای سنتی است که در آن مرد باید بیرون از خانه کار کند و زن باید به کارهای خانه رسیدگی کند."

نتایج این تحقیقات نشان می دهد با توجه به اینکه انتظارات و توقعات زنان و مردان از سال 1975 تاکنون تغییر کرده است میان رفتار شوهران و ثبات زندگی زناشویی یک ارتباط مستقیم وجود دارد.



:: بازدید از این مطلب : 1325
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()

متن دلخواه شما