ساده بودم ساده
پاک مثل کف دست
من چه میدانستم ساده بودن سخت است
به تو دل خوش کردم
به تو عاشق بودم
شدم آیینه تو
صاف و صادق بودم
تو به من می گفتی ساده بودن زیباست
عشق مثل خود تو
ساده مثل خودماست
عشق ساده نبود...
عاشقی ساده نبود...
همسفر اهل سفر راهی جاده نبود
اتفاقی کوتاه عشق هم آمد و رفت
قصه من این بود این سراغازم شد بعد از آن قصه عشق هم هم آوازم شد ,
من گریه نخواهم کرد... من اشک نخواهم ریخت...
من خسته نخواهم شد... افسرده نخواهم شد...
فریادزنم، فریاد: من عشق نمی خواهم، معشوق نمی خواهم...
می خندم و می رقصم فریاد زنم , فریاد : اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم
من درد جدا بودن، بر گور عیان کردم افسوس نخواهم خورد ،
افسانه نمی بافم بر شانه هر بادی ، کاشانه نمی سازم
من زشت نمی گویم,بر چهره معشوقم او خوب و وفادار است ،
من خسته و رنجورم امروز چنان دیروزافسوس نخواهم خورد
من یاد گرفتم عشق بیگانه نمی داند لیکن به دل شادم
سرمشق کنم امروز : دنیای خودم گرم است من دوست نمی خواهم!!!